مدیریت محترم شرکت سرمایه گذاری تامین اجتمائی ( شستا )


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 155
نویسنده : جاذبه وب

جناب آقای مهندس محمد علی یزدانجو  *

سلام علیکم

 ایام عید است و زهی بخت مساعد که من امروز در این تدبیرم تا  میمنت و شگون این      طالع میمون را در عریضه تبریک  بآن وجود گرامی قرار دهم و از روی خلوص نیّت و صِدق طویّت اَدعیه خالصانه را برای سلامت و سعادت آنحضرت داشته باشم . اما ایکاش همه روز عید میبود تا به بهانه تجدیدعهود و تشدید عقود ، مراتب ملاطفتهای قلبیه را درباره این مخلص مبذول میفرمودید . ولیکن اگر چه تکلم به وعظ و نصیحت با فقدان ذوق و قریحت کار و طریقت بنده نیست ، آنهم در صورتیکه به پذیرفتن وعظ اَفقر و اَحوج از دیگرانم ولی بواسطه اِرادت  و اعتقاد ثابتی که باوصاف جمیل حضرتعالی دارم ، ناچار ورقی به جوهر شرم و عرق و به گوهر اشتیاق مهیا ساخته ام تا نقطه نقطه به شرح نکته ها بپردازم و هر چه در دل دارم به نرد صراحت بیاندازم . لاجرم اگر استحضار داشته باشید ، هرگاه به شوق طور سینا اِراده دیدار به موقف اَعلی فرض میشد ،  حضرتعالی هر بار به آواز لن ترانی نغمه ما عرفناک سرمیداده  و عزم پاک این سینه چاک را رزم پنداشته و پشت نازک ما را به خاک قهر می دوختید . 

       هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی           پیداست نگارا که بلند است جنابت

 پس چاره بی اعتنائی آن دیدم تا قبل  آنکه مهر یزدان * به آئین نابخردان حجاب ابر گیرد ، به رقیمه ایی خاص و سلیقه ایی وسواس ، عنان از بنان برگیرم و بیان معمول کسیل را به نثر اصیل نوش قند ساحت محترم سازم . 

  گر مطرب حریفان این پارسی بخواند                در رقص و حالت آرد پیران پارسا را                                                                                            

 جناب یزدانجو * چنانچه غبار ظریف عصیان  ،  خاطر شریف را به نِسیان مُکدّر نساخته باشد ، لاجرم ، ساعتی را نشان میدهم که من بی نشان در محضر مِهرنشان حضرتعالی صحبت از سُکّان وِل داده و کشتی به گِل اُفتاده دُورال * میکردیم و عرشه بی ناخدای باخدا ، که چگونه در کنف حمایت و شرف عنایت شما باب ضَرَر مسدود سازیم و سود به کَرَر مشهود ، که هم آوازه شستا به یزدان * رسانیم و هم به گرمای مِهرش آتش حَرب به ضَرب اِشتغال ، اِشتعال سازیم . لکن به قُرعه تقدیر ستاره نشان به نجم این بی نشان مطابق افتاد . پنداشتم که خیر است و حاجت نیز به استخاره نبردم . بی تامل جامه چاکری به قامه نمودم و شیوه شاکری اقامه ، تا به تکلیف شاق مهیای مالایطاق شوم و به مَدَد علی مرتضی دِل به رضای این قضا دهم .

    اندر آنجا که قضا حمله کند               چاره تسلیم و ادب تمکین است

لاجرم به اندیشه این پیشه هر قیدی که بود به عَمر و زِید نهادم و هر رِیبی که بود حواله غیب نمودم تا این عروس بی جهاز را به آینه و شمعدان سوار بر تخت یزدان *  روانه حِجله بَخت نمایم . شرکت را تحویل گرفتم . پناه بر خدا ، گویا که قیامت حشر بود و هنگامه نشر . هر زاویه ائی عرش خاویه ائی گشته بود و هر ناحیه ائی بازار شامیه . نه مرزی بود مانع هرز باشد و نه اِراده ائی کز آن اِحیا و اِفاده آید . کارکنان هم عده ائی در کُنج دِنج غُنوده و یا اسیر خُمار بودند یا گرفتار قُمار .

ای عامل تقسیم و نصیب این چه حساب است           پر کشمکش جیفه و غوغای کلاب است

با خود اندیشیدم و یا علی گفتم و دست همّت از آستین غیرت بیرون نهادم تا در آن رستخیز جَست و خیزی نمایم و به مِهر یزدان * و گرمای رفیق آن سرمای طریق  بپیمایم و به اندک زمان فتنه هر غُرابی را حواله تُرابی * نمایم  . بحمداله این شد که به یاری آن باری به یک اربعین و ذکر نستعین ، کار به سامان و بار به دامان نشست . سودای تقاضا از منتهی نزول ( 20 تن )  به غایت صعود(40تن )  غوغا گرفت . فروش به خروش آمده بود و بازار به کارزار . مشتری از آسمان نیز عربدۀ هل من مزید سرمیداد . اینک جناب یزدانجو * ، حال که همه بر وِفق رِفق آمده و دارا و ندار بر مدار مراد ، بر چه مصلحتی دلباخته ائید که اینچنین با ما ساخته و پرداخته ائید . آیا از یاد برده ائید آنانی  را که به سابقه مدیریت دلهای آرمیدۀ  دُورال را به جور رمیده بودند و چشم عنایت به شفاعت شفیعی * دوخته بودند که خمیرشان از بی مایگی فطیر بود و به هیچ فصل کِشتی تخم عِیشی نکِشته بودند . آیا از خود پرسیده ائید از چه سبب آن دورالی که روزگاری باغ ثمرش آوازه  فی جنةٍ عالیةٍ قطوفها دانیةٍ   بهمراه داشت ، بکدام غارتی گرفتار چنین مرارتی گشته بود که دیگر هیچ شکاری صید کمند آن بِرَند * نمیشد؟  یا محض رضای خدا بگوئید ، آیا در این چند صباح ، تباه بود  یا در اِرادۀ ما قصوری و در اِدارۀ ما فتوری ، که ناگه به هیئت اجماع عزم قِتال این شرکت را نموده ائید؟!  حاشا و کلا ، که این نه آئین مُروّت باشد و نه رسم فُتوّت که طفل چهل روزۀ روح دمیده را سِقط جَنین کنید ، و عدۀ کثیر و بی چاره ای را وعدۀ کفاره نمائید . والسلام ، باقی در شرف تلاقی بعرض شریف خواهد رسید     

حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود                     ای شیخ پاکدامن معذور دار مارا

   حبیب متقی  1386            

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  




مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جاذبه و آدرس webattraction.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com